شهروند هزاره ی سوم

۲۲
اسفند ۰۲

یادداشت شماره 70:

امشب چهارشنبه سوریه، صدای انفجار بمب میاد :|  smiley

منم تنهام، هم به طور فیزیکی تنهام، هم به طور روحی :)) امروز میخواستم برم بیرون، گفتم ولش کن، ترقه میندازن ناقص میشم :)) موندم خونه، از فرصت سکوت مطلق خونه استفاده کردم و خوابیدم، یکم لباس داشتم شستم، غذا گرم کردم و بقیه زمان در سوشال مدیا طی شد :/ ( و چه بد )

تقریبا دو هفته دیگه تولدمه و حس میکنم زمان داره خیلی زود میگذره، از 23 سالگی به بعد، خیلی داره زود میگذره و من کاری نکردم تو زندگیم که :(

گاهی که میخوام به خودم سخت نگیرم، میبینم اصلا یه چیزایی اسمشون سخت گیری نیست، لازمه زندگیه! که وقتی یهو تو 35 سالگی برگشتی و نگاه کردی به زندگیت، نگی چه غلطی کردم تا اینجا که زندگیم هنوز عین نوجوان 14 سالست!

دلم نمیخواد بگم چی فکر میکردم و چی شد ... دلم نمیخواد جایی قرار بگیرم که حالمو بد کنه... کسلم کنه... از طرفی زندگی از رویاهای آدم دوره، چون خیلی عوامل دخیلن در دستیابی آدم به آرزوها یا رویاهاش... گاهی خیلی چیزا دست به دست هم نمیدن، دستاشونو دور میکنن از هم و اون حلقه ای که باید، تشکیل نمیشه و تو میمونی و ...

 

کنکور ارشدو خوب ندادم چون خوب نخوندم، ولی خب ... منتظر میشینم ببینم چی رقم میخوره، امیدوارم که خیر باشه

۰ نظر ۲۲ اسفند ۰۲ ، ۲۱:۲۰
خانم گالوا
۲۲
مهر ۰۲

کمتر پرداختن به دیگران دو تا حسن داره؛ یکی این که وقت کمتری بابت فضولی بی جا تلف میشه و دیگری این که، در معرض قضاوت ناخواسته آدم ها قرار نمیگیری و ... :)

۲۲ مهر ۰۲ ، ۱۷:۵۳
خانم گالوا
۰۷
ارديبهشت ۰۲

امروز 7 امه و فردا عقد (عروسی، نمیدونم چی ) دوستمه و من خیلی خیلی دیر به فکر اقدام عملی جهت فیکس کردن نوبت برای ارایشگاه افتادمcrying

بگذریم...

یه راهی رو هی سلانه سلانه میرم که نمیدونم درسته یا نه! بین خودکشی برای آزمون استخدامی، و خونئدن برای ارشد (اونم نه سفت و سفت :/ )

نه این که ارشد آش دهن سوزی باشه، نه... چون راهی برای فرار از اینجاست... نه به یه آرمان شهر، نه... به یه جای نسسسسبتا نرمال ! خیلی مسخرت، نه؟ :)))

چرا اینقدر دقیقه نودی هستم من خدا (محکم به پیشانی خود می کوبد.)

۰۷ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۰۵
خانم گالوا
۰۹
تیر ۰۱

یادداشت شماره 67:

 

بعد از این همه مدت چه اتفاقاتی افتاد... فارغ التحصیل شدم، طی یک سفر ده روز از اصفهان تا تهران رو درنوردیدم هم به نیت انجام کار هم سیاحتcheeky

آخرین بار خرداد پارسال یادداشت نوشته بودم، اون موقع هنوز شهریور 1400 نیومده بود، هنوز مهر 1400 نیومده بود و بدتر (شایدم بهتر) از همه آبان 1400 نیومده بود!

آدم گاهی یه کاری میکنه که نمیدونه باید در جواب سوالات خودش از خودش! چه جواب و دلیل منطقی ای بیاره! گاهی رفتاری میبینی که میگی نکنه این تیریه که یه روز خودم به آسمون انداختم و حالا داره تو عمق جون خودم فرود میاد!

هیچ جوابی تا به امروز براش پیدا نکردم.

منتظرم و انتظار هیچ وقت تبدیل به عادت نمیشه، و سخت میگذره...

 

در نهایت :

نذر کردم گر از این غم به در آیم

                      تا در میکده شادان و غزل خوان بروم :)

۰۹ تیر ۰۱ ، ۲۲:۲۳
خانم گالوا
۲۱
خرداد ۰۰

یادداشت شماره 66:

 

امروز روز اول از سه روزی هست که باید فعالیت بدنیم رو ثبت کنم (فعالیت بدنی کجا بود frown) خب به خاطر خواب به شدت نامنظم دیشب که ساعت 05:55 صبح خوابیدم!!! امروز تا 11 و نیم ... 12 چنان در بستر افتاده بودم، گویی از میدان نبرد برگشتم :))))

خلاصه که برای روز اول باید بگم که تا 12... 12:30 بنده در بستر از این پهلو به اون پهلو می شدم. از اون به بعد هم صرفا از اتاق تا پذیرایی رو طی کردن :)))   :|

چشم اندازی برای انجام فعالیت بدنی در ادامه روز ندارم :))) خصوصا این که به زور جلوی خودمو گرفتم که نخوابم laugh

۰ نظر ۲۱ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۴۹
خانم گالوا
۰۲
خرداد ۰۰

یادداشت شماره 65 :

احتمالا در گذر زمان "گاهی" با تغییراتی از سمت یک فرد قدیمی مواجه میشیم که نه دوست داریم با اون تغییر در فرد روبرو بشیم نه حتی در ذهن تصورش کنیم و بپذیریمش. من حس می کنم کمی، یکمی با این پدیده مواجه شدم و تصورش بهم بغض میده :)))

بعد از سه روز خیلی خوب سفر کوتاه، چقدر بده که چنین حسی بیاد سراغ آدم و بعضی کلمات و نشانه ها در ذهن کنار هم جا بگیرن. به طور کلی این دوره از زندگیم، داره موهای سرم تار به تار به سمت پایین هدایت می کنه :)))))

شاید من آدم حساس و ریزبینی باشم ولی حقیقت اینه که از بعضی فکرها نمیشه گذشت.

کاش آدم بیخیال تری می شدم نسبت به بعضی چیزا و نسبت به بعضی چیزای دیگه حساس تر و هوشیارتر.

گاهی یک جمله خیلی کوتاهِ بی منظور می تونه یه آدم رو ناامید کنه، از درون بشکنه، حس تنهایی و شکست بهش بده و ... . اینکه آااااره قوی باش، رو خودت کار کن و این جور جمله ها، صرفا چیزیه که بعد از مدتی خستت می کنه. شاید مواجه با حقیقت وجودی خود آدم، بهترین راهکار برای زندگی باشه.پذیرفتن حقیقت احتمالا ... احتمالا که نه، در اغلب مواقع بسیار دردناکه ولی حداقل توهم زا نیست.

ته تهش امیدوارم یه روزی باز بیام اینجارو بخونم و بگم دیدی روزهای بد هرچند هم طولانی، ولی گذشت؟ دیدی باز هم برای یه دوره جدید از زندگی، روزهای دلخواه اومدن؟

و این که همیشه ته هر چیزی یاد این میفتم :

                                                                  دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۳۰
خانم گالوا
۱۲
دی ۹۹

یادداشت شماره 64 :

امروز یک ژانویه 2021 هست و شروع سال میلادی جدید. برای ما که مبداء سال نوی خورشیدی هست ولی خب خیلی جاها شروع خیلی چیزا رو با سال میلادی تنظیم میکنن و از اونجایی که شروع امر پسندیده ایهlaugh ما هم استقبال میکنیم. تو پیج ایسنتای یک نفر، این تقویمی که پایین گذاشتم رو دیدم و طبق این تقویم که برای ماه ژانویه هست، امروز باید سه تا اتفاق خوبی که امیدواریم امسال بیفته رو پیدا کنیم. بعضیا این سه تا رو مکتوب میکنن و دربارش حتی پیش بینی میکنن. من خودم به این کار علاقه و یه نیمچه اعتقادی هم دارم:))

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۹ ، ۱۰:۳۰
خانم گالوا
۱۰
دی ۹۹

یادداشت شماره 63 :

شاید رنگ و بوی توجیه داشته باشه ولی درحقیقت بخشیش نه توجیهی برای تنبلیه نه هر چیزی تو این مایه هاlaugh

 

استرس و اضطرابی که یکیش بادلیل و یکیش بی دلیل در من به وجود اومد، باعث شد نه از دو جبهه ی مهم بدن کاملا بی دفاع بشم و مریض و داغون و لِه بیفتم یه گوشه frown طوری که درس کلاااا تعطیل و تحویل به موقع هرکار دیگه ایم هم همینطور! خلاصه که اینا دست به دست هم دادن و باعث شدن من چیزایی ببینم و بشنوم که باعث سرخوردگی و یه کوووچولو از دست دادن اعتماد به نفسم بشم :))

 

خیلی سریع سعی کردم بپذیرم اندکی (laugh) کاهلی و بی مسئولیتی در کنار مشکلی که تقریییبا از دست من کنترلش خارج بود، باعث به وجود اومدن این وضع شدن و خب گفتم اوکی، دنیا که به آخر نرسیده!

 

چیزی که تو ذهنم خیلی یواشکی سرک می کشید این فکر بود که نکنه در تمام مسئولیت هایی که قراره بعدها هم قبول کنی (چه کار، چه زندگی غیرکاری) همینجوری باشی... باید چاره ای اندیشید برای روشن شدن و حل قضیه وگرنه ....indecision

 

+ هنوزم حس میکنم معده و رودم توش گره افتاده crying سعی میکنم نفس عمیق بیشتر بکشم هر وقت که یادم باشه، تا بلکه این حال ناخواسته بهتر بشه.

اوی دلم خدا :| انگار خمیر نونوایی رو درسته انداختن تو معدم :|

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۹ ، ۰۰:۰۱
خانم گالوا
۰۹
دی ۹۹

برای خودم :

هه ناسکم ده نوسم خوشم ده ویی مه لی دووباره یه له وانه یه روژیک نه بم که دووباره ی که مه وه :)

 

+ تقریبا 4 سال پیش خواب دیده بودم اینجارو یکی از همکلاسی هام میخونه :)))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۹ ، ۰۱:۳۱
خانم گالوا

یادداشت شماره 62 :

گاهی خیلی خودخوری می کنم بابت اشتباهاتم. یه دوستی می گفت خودتو سرزنش نکن، اگر در جریان اون اشتباه، تلخی داشتی که خب میشه یک درس اونم بسیار ماندگار، اگر هم لذت و خوشی توام بوده باهاش، خب هم خوش گذشته هم درس گرفتی :)) در نگاه اول حتی دوم، حرف خوبیه ولی...

امروز خبر گرفتن ID تدریس دخترخاله جان رو شنیدم و همینطور شروع فعالیتش در گروه ترجمه و تالیف دانشگاه شریف (یه ایطو چیوییlaugh) و خب ایمان بیاریم... به صبر و تلاش و ناامید نشدن...

شاید خیلی بگذره، خیلی زیاد، گریه و ناراحتی و ناامیدی داشته باشه، اونم نه کم... و اینجا یه دوراهی ظاهرا هست، دست بکشی و تسلیم حرف بقیه بشی، یا نه بشنوی، گاهی اشک بریزی و ناامید بشی ولی همچنان ادامه بدی. ظاهرا این راه دوم جواب میده اما خب، پیش نیازایی داره:)

دیروز بود یا پریروز، موقع خواب تو ذهنم با خودم حرف میزدم که یه جایی از حرفام گفتم، این دوره یکی از بدترین دوره های زندگیمه.

یه یادداشت تو همین وبلاگ دارم که نوشتم "بماند برای روزهای سختم"... اون روزها خیلی خوش بودم و حتی یادآوریشم حالمو خوب و دلمو تنگ می کنه. نمیدونم چقدر قراره طول بکشه، حتی از ته ته ته قلبمم هم مطمئن نیستم که چی می گذره( درباره ی اینکه که ایمان داره به گذشتن این روزها و اومدن روزهای بهتر) ولی تنها راهی که پیش روم میبینم، امیدواریه و ادامه دادن.

 

+بیا... باز ساعت از 12 گذشت و من هوس خوردن یه سری از شیرینی ها اعم از شیرینی آلمانی، چیز کیک، از اون رولتا که شب یلدا خوردم، چیپس ریحان و ماست و اینا کردم :|

خانم گالوا