شهروند هزاره ی سوم

برای من:

چند وقته آخر شبا،طرفای1-12شب(بامداد)به شدت هوس ناهار میکنم.ناهار های خوشمزه،خورشت های خوش رنگ،بوهای خوب...

در طول روزم هیچی نمیخورم!:|

قیمه,طرز تهیه خورش قیمه,طرز تهیه خورش قیمه بادمجان

خانم گالوا

یادداشت شماره 8:

اگر زندگی رو فصل فصل درنظر بگیریم،11سال اول یه دوره هست،7سال بعد یه دوره،4سال بعدش یه دوره ی دیگه.بعد حتما وقتی ازدواج کردید یک دوره ی جدید شروع میشه و باتولد اولین بچه دوره ی بعدی! بعد با بزرگ شدن بچه ها و اتفاقات زندگی هر کس که بسته به نوع زندگی و شخصیتشه میتونه دوره های مختلف بعدی  شروع بشه.آخرین دوره اما پیریه!که از نظر خیلی ها خوب نیست.حتما چون چروک ها ظاهر میشن،سلامت و قوای جسمانی رو به تحلیل میره و خیلی دلایل دیگه از نظر هرکسی میتونه متفاوت باشه.

ولی من همیشه دوسش داشتم.نه اینکه جوونی رو دوست نداشته باشم یا از نوجوونی و میانسالی بدم بیاد.نه،ولی به نظرم پیری سکون و آرامش خوبی میتونه داشته باشه.بعد از تمام دوندگی ها و تلاش هایی که در زندگی بوده.تمام تلاش ها و دوندگی هایی که اگر نباشن اصلا پیری اون طوری که باید به نظر نمیاد.مثل تابستون و اردیبهشت و خرداد که اگر نباشن علاقه ای به زمستون و بهار نیست!


خانم گالوا
یادداشت شماره 7:
گاهی فکر میکنم برای افزایش انگیزه ای که گاهی به طور منزجر کننده ای کم میشه چه باید کرد.حدودا5-6سال پیش متوجه شدم خوندن روند کاری بعضی آدم ها به طور عجیبی بهم انگیزه میده،تنها چیز مهمی که وجود داشت این بود که اون فرد باید موفقیتش یکم فراتر از مرزهای محدود و بسته می رفت و اینکه از نکات ریزی که هر آدمی رو سرد و بی انگیزه میکنه در نوشتن روند موفقیتش استفاده کرده باشه.البته فکر میکنم آدم باید سعی کنه راه رو خودش بسازه و سعی کردم که این کارو کنم.البته که هنوز یکم زوده اما شالوده خیلی مهمه.اینکه از اول،چطور جاهایی که واقعا امیدی نبود دوباره اوج گرفتی.راهِ سراسر موفقیت وجود نداره.همیشه شکست ،ولو کم ،باید باشه تا خودش یه انگیزه بشه.
+برای خودم و انگیزه و آرزوهام دعا میکنم...برای اینکه در مواقع سخت خوب ظاهر بشم و آخر قضیه موفق بشم.به نظرم اینکه مشکلی پیش نیاد دعای خوبی نیست....

خانم گالوا

برای من:

این چند روز خیلی ذهنم درگیره انتخاب رشته هست.میدونم که میتونم خودمو علاقه مند کنم به هر چیزی،سابقش رو هم داشتم.تا حد خیلی زیادی تونستم خودمو به یه درس علاقه مند کنم.البته احتمالا یه حس قوی درونی در من وجود داشت که تونستم همچین کاری کنم و مطمئنم اون حس هنوزم درباره ی خیلی از زیرشاخه های رشته ی ریاضی برای من وجود داره.البته به جز رشته هایی که درس شیمی مایه ی اصلیشون باشه:))

پیشنهاد همه،از مشاورها تا آدمای عادی اطرافم که سررشته ی خاصی دراین زمینه ندارن،دبیری هست.من فیزیکو دوست دارم اما ریاضی رو خیلی دوست دارم...ولی مشکل بزرگم اینجاست که مهندسی رو انتخاب کنم یا دبیری و اینکه با توجه به رتبم میتونم مهندسی های خوب تو یکی از سه شهر مورد نظرم(تهران-اصفهان-شیراز)رو بیارم.مشکل اینجاست که ریسک کنم و بدست آوردن زودهنگام شغل رو پول رو رها کنم یا نه...بعضی ها استدلالشون اینه که با خوندن دبیری از نظر آینده ی شغلی تضمینی،به علاوه که رویایی فکر نکن و استقلال مالی و شغل رو فراموش نکن.واینکه میتونی ادامه تحصیلم بدی.و دلیل مهم دیگشون زندگی آیندست...میگن تو ازدواج خواهی کرد،همسر خواهی داشت،حداقل یه بچه خواهی داشت...ولی خودم خوب میدونم که برنامه ای که داشتم این نبود!این بود که مهندسی مورد علاقمو بخونم...ادامه بدم...ولی نباید هیچ عنصر بیرونی در برنامم خلل ایجاد کنه.ولی انگار قسمت رو نمیشه پیش بینی کرد و شاید منِ مخالف ازدواج(حداقل حالا حالا ها)چند سال دیگه ازدواج کردم!از قسمت حرف میزنن،از آسایش کاری و تحصیلی  صحبت میکنن که به نظرمن یه نوع تنبلی مفرطه که دارن به این اسم ازش حرف میزنن!

البته و صد البته اگر دبیر ریاضی هم بشم برنامش رو از قبل ریختم و کاری رو که میخوام از یه مجرای دیگه ادامه میدم(ان شاالله)ولی سعی میکنم،مثل تمام این مدت...

خانم گالوا

برای من:

روز شنبه ساعت10 صبح و قبلتر و یا بعدترش،تازه میتونم کدها رو بنویسم با اطمینان!


خانم گالوا
۱۸
مرداد ۹۵

یادداشت شماره 6:

هیچ وقت تابه حال رمان نخونده بودم.دوتا از هدیه های  تولدم  کتاب بود.یکی یه رمان ایرانی(نمیدونم چرا اینو به من داد؟!)یکی هم یه رمان انگلیسی.اول ربه کا رو خوندم.طرز نوشتن خیلی خوب بود.اما رمان ایرانی!به غایت بیخود بود!ازاین عشقایی که دختر از نظر زیبایی یه چیزیه که اصلا....رویاییه و خواننده احتمالا یه احمق(بلانسبت!)فرض شده که اینو اینطوری توصیف کردن،آقای عاشق هم که ازاون خوشگل وخوشتیپای روزگاره که اتفاقا بسی هم پولداره واینقدر عاشقه که گفتن نداره و .....تهشم که معلومه! با یه ادبیات مزخرف تر از موضوع!فقط10صفحه ی اول،5صفحه ی وسط و 5صفحه ی آخرشو خوندم!و محکم تر رو موضوع قبلی خودم ایستادم!

قصه های عشق و عاشقی کسل کننده هست،دیگه اگر ازنوع ایرانیش باشه  بدتره.راست گفتن،پسته ی ایرانی،زعفرون ایرانی،فرش ایرانی...اینا همه تکن!ولی رمان ایرانی مزخرفه و روی همه ی اینا رو سفید کرده!http://bayanbox.ir/view/8841791484609776262/CYMERA-20160808-130834.jpg

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۴
خانم گالوا
۱۸
مرداد ۹۵

یادداشت شماره5:

شاید بعضی وقت ها اونقدر میترسیم از پذیرفته نشدن که حتی شانسمون رو برای نشون دادن اونچه که هستیم امتحان نمیکنیم.ترس از اینکه کارمون یا حرفمون مورد توجه و استقبال یه عده قرار نگیره مثه یه مرگ تدریجی و آروم از پا درمون میاره.یه روز ما میمونیم و ترس هامونو عمری که هیچ ماحصلی نداره.حتی شانسمونم امتحان نکردیم.ما میمونیم و یه دنیا حسرت...درست عین وقتی که امتحان تستی باشه،بدون نمره منفی...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۸
خانم گالوا
۰۶
مرداد ۹۵

یادداشت شماره 4:

اظهار نظر های علمی خیلی زیاد شده متاسفانه!بعضیا با خوندن کانال های تلگرام!! آنچنان متخصص شدن که واقعا خود پزشک ها هم اینقدر با اعتماد به نفس توصیه های پزشکی نمیکنن!چی بخور چی نخور های مزخرفی که برای همه ی افراد با هر نوع ساختار و بیماری توصیه میشه!اون وقت تو آلمان وقتی از کسی که مثلا پزشک یا معلم ریاضیه درباره ی اقتصاد سوال شد گفت ببخشید!من تخصصی دراین باره ندارم!تو ایران که اقتصاد و سیاست جزء ابتدایی ترین تخصص افراده!!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۹
خانم گالوا
۰۵
مرداد ۹۵

یادداشت شماره3:

آخرای اسفند بود و ما پیش دانشگاهی ها هنوز به خاطر کلاسای شیمی میرفتیم مدرسه!قبل از اومدن آقای "ب"بچه ها روی تخته نوشتن:

"هر دردی پایانی دارد اما سال تحصیلی ما پایان ندارد"

آقا هم وقتی دیدش گف بهتره تفکرتون و دیدگاهتونو نسبت به زندگی عوض کنید!یکی به نمایندگی هممون گفت:ما درسو دوست داریم!مدرسه رو دوست نداریم!

من مدرسه رو  دوست داشتم.حتی با اون حجم وحشتناک امتحانات که هیییییییچ وقت تمامی نداشت،حتی اون کتابای تکمیلی کت و کلفت بازم دوستش داشتم،ولی بعضی معلما کلاسشون جهنم مجسمه!هر دقیقش 1 ساعت میگذره!یه سری دیگشون هم هستن که آرزو دارم یه بار دیگه فقط یک ساعت سرکلاسشون بشینم!

بعضیا برای این کار ساخته نشدن،ولی قبول نمیکنن،حداقل ضعف هاشونو نمیپذیرن!با همون اسلوب مزخرف ادامه میدن!تفکر و روش بعضیاشون وحشتناکه!ولی به هر حال معلمم بودن اون بعضیا...هیچ وقت به هیج معلمی بی احترامی  نکردم ولو کوچک!حتی سعی میکردم سر اون کلاس های کسل کننده(که انصافا تعدادشون خیییییییلی کم بود ولی موثر!)نگاهم بی رمق نباشه که معلم حس بدی بهش دست بده....

خواب امتحان رو فقط امروز صبح دیدم.که آماده بودم و سر وقت نرسیدم.اصلا نرفتم....تو خواب حس گناه و استرس داشتم که بیدارم کرد....بقیه ی خواب هام حل کردن سوال ریاضی بود....درحدی که موقع بیدار شدن خیلی خسته بودم...خیلی...ولی بازم برام خوشایند بود!تمام کتابا و جزوه های دروس ریاضیمو تو یه کارتون جمع کردم و برداشتم.بقیشو کاریشون ندارم!

گاهی علاقه به چیزو مجبوری حفظ کنی...از خطر آسیب ناخواسته یا خواسته ی دیگران!من خیلی ریاضی رو دوست داشتم ولی معلم های ریاضی خوبی تا دوم دبیرستان نداشتم...ولی علاقه که اینطوری قطع نمیشه....بیشترم میشه...چون خود آدم میره دنبالش بیشتر.ولی از وقتی سر کلاس آقای"ع"،خانم"الف"وخانم"ک"نشستم اصصصصصلا متوجه گذر زمان نمیشدم!چقدر یاد کردن ازشون خوشایند...چقدر یاد کلاسشون حالمو خوب میکنه....از همه لحاظ برای معلمی ساخته شده بودن!از همه لحاظ!(البته که کامل مطلق نداریم ولی دارم نسبی حرف میزنم..ولی با این حال هم فکر میکنم اون نسبت هم زیاد بود)

یکی از چیزایی که باعث میشه یکی از دوتا انتخابم دبیری ریاضی باشه،همینه....

وقتی یکی از بچه های تجربی به یکی از دبیرا گفت اگر خانمxسال اول معلم ما نبود  حتما آمار دانش آموزای ریاضی الان بیشتر میبود،عمق فاجعه خودشو بهتر نشون داد!

 

+اگر متوجه میشید خیلی قشنگه...خیلی: دانلودhttp://bayanbox.ir/view/493125218920657225/20160529-143258-1.jpg

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۸
خانم گالوا
۰۵
مرداد ۹۵

یادداشت شماره2:

امروز صبح داشتم خواب میدیدم که امتحان شیمی داریم و من سروقت آماده شدم ولی بابا داره صحبت میکنه با من،اینقدر صحبت میکنیم که دیر میشه.خیلیم دیر میشه.با جیغ وداد میگفتم منو ببر.دیگه رام نمیدن!آخرشم ظاهرا به این نتیجه رسیدیم که نرم بهتره.خانم"م"قطعا برخورد غیرقابل پیش بینی داشت اگر میرفتم!

همیشه از شیمی متنفر بودم!سرطانه!کوفتی!الحمداالله تواین عکسه هم نیستش!چقدر زجرآوره چیزی رو که دوست نداری بخونی...هی بخونی...اگر چیزی رو که دوست نداری انجام بدی سوهان روحت میشه!نصف روح من صاف شده از بس سوهانش کشیدن باشیمی خوندن!البته خیلیم بد نبودا...ولی در قیاس با ریاضی و فیزیک "مشمئز"کننده بود:))http://bayanbox.ir/view/1129030828944921666/CYMERA-20150913-131848.jpg

ولی یه چیزی که بود این بود که هردوتا معلم شیمی که داشتم،آقای"ب" و خانم"م"،هردوتاشون آدمایی باافکار و حرکات و رفتار و حتی لباس پوشیدن خاص بودن!!! همیشه سر همه ی کلاسا ساکت بودم،تا جایی که روز آخر کلاس ادبیات،سال سوم،بغل دستیم ازم یه چیزی یرسید ،برگشتم سریع جوابشو بدم که دبیرمون گفت فلانی؟؟؟شماهم؟!خواستم بگم چیه؟مگه من آدم نیستم؟ یا لالم! حالا سر کلاس شیمی از همه ی کلاسا ساکت تر بودم!هم معلماشون خوف انگیز بودن هم درس مورد بحث شیمی بود!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۵
خانم گالوا