یادداشت شماره ی38:
گاهی واقعا خود آدم مقصر نیست...واقعا هیچ نقشی نداره...خدا یکی رو سر راهت قرار میده...بدون اینکه تو نقشی داشته باشی..و هی مرور میکنی...وهی مرور میکنی...و میبینی واقعا تو هیچ نقشی نداشتی...و خب حرفی ندارم باهات خدا...ببخش ولی حرفی ندارم...خدایا تو که میدونی همه چیز آدما رو...تو که منو بهتر از خودم میشناسی...خب خدایا تو که همه رو میدونی چرا...خدایا تو که میبینی و خوب خبر داری چرا؟خدایا...بیا و با من این کار رو نکن...خواهش میکنم...دقیقا التماست میکنم...التماس التماس التماس...میشه خواهش کنم....؟خدایا میشه بهم بگی؟نمیشه...پس حداقل صبر بده...خدایا صبر بده و روح مقاوم...خدایا...فقط دوتا خواهش...تو راهی که هستم...برای اونچه در ذهن دارم....کمکم کن...خیلی زیاد وخدایا...التماست میکنم...التماس...
#بماند برای بعد ها...بعدها حتما خوب میشود...
#گریه کن!