شهروند هزاره ی سوم

۰۲
خرداد ۰۰

یادداشت شماره 65 :

احتمالا در گذر زمان "گاهی" با تغییراتی از سمت یک فرد قدیمی مواجه میشیم که نه دوست داریم با اون تغییر در فرد روبرو بشیم نه حتی در ذهن تصورش کنیم و بپذیریمش. من حس می کنم کمی، یکمی با این پدیده مواجه شدم و تصورش بهم بغض میده :)))

بعد از سه روز خیلی خوب سفر کوتاه، چقدر بده که چنین حسی بیاد سراغ آدم و بعضی کلمات و نشانه ها در ذهن کنار هم جا بگیرن. به طور کلی این دوره از زندگیم، داره موهای سرم تار به تار به سمت پایین هدایت می کنه :)))))

شاید من آدم حساس و ریزبینی باشم ولی حقیقت اینه که از بعضی فکرها نمیشه گذشت.

کاش آدم بیخیال تری می شدم نسبت به بعضی چیزا و نسبت به بعضی چیزای دیگه حساس تر و هوشیارتر.

گاهی یک جمله خیلی کوتاهِ بی منظور می تونه یه آدم رو ناامید کنه، از درون بشکنه، حس تنهایی و شکست بهش بده و ... . اینکه آااااره قوی باش، رو خودت کار کن و این جور جمله ها، صرفا چیزیه که بعد از مدتی خستت می کنه. شاید مواجه با حقیقت وجودی خود آدم، بهترین راهکار برای زندگی باشه.پذیرفتن حقیقت احتمالا ... احتمالا که نه، در اغلب مواقع بسیار دردناکه ولی حداقل توهم زا نیست.

ته تهش امیدوارم یه روزی باز بیام اینجارو بخونم و بگم دیدی روزهای بد هرچند هم طولانی، ولی گذشت؟ دیدی باز هم برای یه دوره جدید از زندگی، روزهای دلخواه اومدن؟

و این که همیشه ته هر چیزی یاد این میفتم :

                                                                  دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۰۲
خانم گالوا