شهروند هزاره ی سوم

۰۵
مرداد ۹۵

یادداشت شماره3:

آخرای اسفند بود و ما پیش دانشگاهی ها هنوز به خاطر کلاسای شیمی میرفتیم مدرسه!قبل از اومدن آقای "ب"بچه ها روی تخته نوشتن:

"هر دردی پایانی دارد اما سال تحصیلی ما پایان ندارد"

آقا هم وقتی دیدش گف بهتره تفکرتون و دیدگاهتونو نسبت به زندگی عوض کنید!یکی به نمایندگی هممون گفت:ما درسو دوست داریم!مدرسه رو دوست نداریم!

من مدرسه رو  دوست داشتم.حتی با اون حجم وحشتناک امتحانات که هیییییییچ وقت تمامی نداشت،حتی اون کتابای تکمیلی کت و کلفت بازم دوستش داشتم،ولی بعضی معلما کلاسشون جهنم مجسمه!هر دقیقش 1 ساعت میگذره!یه سری دیگشون هم هستن که آرزو دارم یه بار دیگه فقط یک ساعت سرکلاسشون بشینم!

بعضیا برای این کار ساخته نشدن،ولی قبول نمیکنن،حداقل ضعف هاشونو نمیپذیرن!با همون اسلوب مزخرف ادامه میدن!تفکر و روش بعضیاشون وحشتناکه!ولی به هر حال معلمم بودن اون بعضیا...هیچ وقت به هیج معلمی بی احترامی  نکردم ولو کوچک!حتی سعی میکردم سر اون کلاس های کسل کننده(که انصافا تعدادشون خیییییییلی کم بود ولی موثر!)نگاهم بی رمق نباشه که معلم حس بدی بهش دست بده....

خواب امتحان رو فقط امروز صبح دیدم.که آماده بودم و سر وقت نرسیدم.اصلا نرفتم....تو خواب حس گناه و استرس داشتم که بیدارم کرد....بقیه ی خواب هام حل کردن سوال ریاضی بود....درحدی که موقع بیدار شدن خیلی خسته بودم...خیلی...ولی بازم برام خوشایند بود!تمام کتابا و جزوه های دروس ریاضیمو تو یه کارتون جمع کردم و برداشتم.بقیشو کاریشون ندارم!

گاهی علاقه به چیزو مجبوری حفظ کنی...از خطر آسیب ناخواسته یا خواسته ی دیگران!من خیلی ریاضی رو دوست داشتم ولی معلم های ریاضی خوبی تا دوم دبیرستان نداشتم...ولی علاقه که اینطوری قطع نمیشه....بیشترم میشه...چون خود آدم میره دنبالش بیشتر.ولی از وقتی سر کلاس آقای"ع"،خانم"الف"وخانم"ک"نشستم اصصصصصلا متوجه گذر زمان نمیشدم!چقدر یاد کردن ازشون خوشایند...چقدر یاد کلاسشون حالمو خوب میکنه....از همه لحاظ برای معلمی ساخته شده بودن!از همه لحاظ!(البته که کامل مطلق نداریم ولی دارم نسبی حرف میزنم..ولی با این حال هم فکر میکنم اون نسبت هم زیاد بود)

یکی از چیزایی که باعث میشه یکی از دوتا انتخابم دبیری ریاضی باشه،همینه....

وقتی یکی از بچه های تجربی به یکی از دبیرا گفت اگر خانمxسال اول معلم ما نبود  حتما آمار دانش آموزای ریاضی الان بیشتر میبود،عمق فاجعه خودشو بهتر نشون داد!

 

+اگر متوجه میشید خیلی قشنگه...خیلی: دانلودhttp://bayanbox.ir/view/493125218920657225/20160529-143258-1.jpg

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۵
خانم گالوا

نظرات  (۲)

من برعکس، مدرسه رو دوست داشتم اما درس رو نه :)
پاسخ:
اینم یه حالیه دیگه:|
چقدر این پستت خوبه! 
با اینکه حس و حالت رو فقط خودت میفهمی و درکش میکنی ولی با متنت خواننده رو هم با خودت همراه میکنی... 
اینکه گفتی عاشق ریاضی بودی اما معلمای خیلی خوبی نداشتی یه لبخند تلخی واسم گذاشت ، چون دقیقاً منم عاشق ادبیات بودم و معلمای ادبیات تک و توک خوبی داشتم که دقیقاً عین حرفت یادشون یه حس خوبیو داره که حاضری در هر مقطعی که هستی بازم برای یه ساعتم که شده سر کلاسشون بشینی...
+امتحان نهایی! واژه ای که همیشه تو ذهنمونه و عکست تشدیدش کرد! 
پاسخ:
تشکر:)
خوش حالم که میفهمی...:)
امتحان نهایی :| در کل خوبه.اگر حال جسمیت بد نشه!