شهروند هزاره ی سوم

برای من:
فاطمه از اون آدماییه که همیشه وقتی میره سفر حتی اگر سفرش کوتاه و مسیر نزدیک باشه،یه هدیه به عنوان سوغات میاره(که خب نمیشه اسم سوغاتی روش گذاشت با توجه به تعریف سوغاتی).دستشم درد نکنه،سلیقشم خوبه:)منم مرتب مستفیض میگردم:)))))  (جبران مینمایم منم:||   والا!)
روزی که کنکور دادیم اونا بعداز ناهار رفتن اصفهان.وقتی برگشتن یکی از چیزایی که برای من آورده بود این جاکلیدی(دسته کلید!)بود.البته ظاهرا مال من جغد بوده!ولی زد تو گوششو برش داشت!:| به من سگ داد!بنده نیز از سگ بسی بدم میاد ولی از اونجایی که هر چه از دوست رسد نیکوست!(ولو خربزه باشد با پوست!)ماهم با روی گشاده و تشکر کنان سگ در دست برگشتیم!:|
دفعه ی بعدش از مشهد که برگشتن ناهار دعوتم کرد.سوغاتیا رو اول کار داد و مانیز همچنان مثل دفعات قبل،تشکر کنان و لبخند زنان به تعارفات غیرمعمول!پرداختیم که یهو مامانش اومد تو اتاق!گفت از مشهد تا اینجا فاطمه نمیدونست من اینو(اون روباهه)برات خریدم.ترسیدم باز سربه نیست بشه!:)))))
من خودمم همینطوری بودم:|چیزیو که خوشم میومد هدیه نمیدادم:| الان بهتر شدم:|
خانم گالوا

نظرات  (۴)

هنوز چشمت دنبال اون جغده! 
D:
پاسخ:
داغش به دلم موند! :|
من کللللللللللللللللللللللللللللی از اینا دارم
همه رو هم هدیه گرفتم :دی
پاسخ:
همه ی جک و جونوراش یه طرف،جغدشم یه طرف!خودم که جغدشو نیافتم!

البته روباهم دوست میدارم:)
فک کنم اشتباهیی آورده جغد رو باید واسه شباهنگ میاورد -___-
پاسخ:
و اتفاقا هم نیاورد برای بنده جغد رو!
اینا طلا هستن؟! :///
پاسخ:
نه بابا! :| طلا کجا بود تو این اوضاع اقتصادی که حالا بخوان دسته کلیدشو بدن به من :|