یادداشت شماره 48 :
چمدان نبسته...منِ خسته...فکر به بعضی کارهای درستِ به ظاهر اشتباه...یا شایدم اشتباه به ظاهر درست...برگشتن از13بدری که موش آب کشیده کرد منو...خواب ساعت10...بیدار شدن ساعت 2ونیم صبح...و باز فکر به همون اشتباهات یا ...حالا هر چی...بدتر از همه،فکر دو تا از کتابایی که تو عید حتی یک صفحشونم خونده نشد...و من و چمدون و اتوبوس و جاده،فردا شب....خب.برای من عملا سال 96 از صبح روز دوشنبه مورخ15 فروردین شروع میشه...امشب یه چیزی دیدم که فکرم رفت سال3000میلادی...نمیدونم چرا یهو به ذهنم اومد که سال3000میلادی باید شبیه صده ی 1800میلادی باشه...
مشکل پروژه تا حد زیادی حل شده...مونده یه چیز...که حل میشه اونم ایشالا.بعد از سالها عیدپراسترس برای درس،امسال بیخیال گون گذشت...حالا نه خیلی بیخیالِ بیخیال...ولی خب...
+همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایی بنوزد آشنا را....