شهروند هزاره ی سوم

یادداشت شماره 15:

بعضی اوقات فکر میکنم بهتره یه خواننده ی خوب باشم تا یه نویسنده ی بد!

خانم گالوا
برای من:
فاطمه از اون آدماییه که همیشه وقتی میره سفر حتی اگر سفرش کوتاه و مسیر نزدیک باشه،یه هدیه به عنوان سوغات میاره(که خب نمیشه اسم سوغاتی روش گذاشت با توجه به تعریف سوغاتی).دستشم درد نکنه،سلیقشم خوبه:)منم مرتب مستفیض میگردم:)))))  (جبران مینمایم منم:||   والا!)
روزی که کنکور دادیم اونا بعداز ناهار رفتن اصفهان.وقتی برگشتن یکی از چیزایی که برای من آورده بود این جاکلیدی(دسته کلید!)بود.البته ظاهرا مال من جغد بوده!ولی زد تو گوششو برش داشت!:| به من سگ داد!بنده نیز از سگ بسی بدم میاد ولی از اونجایی که هر چه از دوست رسد نیکوست!(ولو خربزه باشد با پوست!)ماهم با روی گشاده و تشکر کنان سگ در دست برگشتیم!:|
دفعه ی بعدش از مشهد که برگشتن ناهار دعوتم کرد.سوغاتیا رو اول کار داد و مانیز همچنان مثل دفعات قبل،تشکر کنان و لبخند زنان به تعارفات غیرمعمول!پرداختیم که یهو مامانش اومد تو اتاق!گفت از مشهد تا اینجا فاطمه نمیدونست من اینو(اون روباهه)برات خریدم.ترسیدم باز سربه نیست بشه!:)))))
من خودمم همینطوری بودم:|چیزیو که خوشم میومد هدیه نمیدادم:| الان بهتر شدم:|
خانم گالوا

یادداشت شماره 14:

بعضی وقتا بعضی از آدمای اطرافت در برخورد با مسائلی از زندگی تو که فقط مربوط میشه به تو به صورت یه کاراگاه حرفه ای درمیان و سعی میکنن معمای تو رو حل کنن.اتفاقا نمازم میخونن.بسی باحجاب و قرآن خونم هستن!ولی انگار "لا تجسسوا..."رو بین صوت و تحریرهاشون ندیدن.بهتر بگم،حواسشون نبوده!حواسشون به خود قرآن نبوده....این میشه که باید خیلی خوش شانس باشید که بادیدن این دست از مومنون و مومنات!! از دین بیزار نشید و بازهم تمییز بدید!حقیقت رو از ریا!از دروغ!

خانم گالوا

برای من:

4-5سال پیش که وبلاگ نویسی رو شروع کردم با اسم و فامیلم مینوشتم...یکم بعدش فقط اسم کوچیکم جای اسم نویسنده رو پر کرد.مثل الان....درباره ی علاقم مینوشتم،ریاضی و فیزیک!گه گاهیم نجوم.اون وقتا با اینکه سنم کمتربود اما خیلی بیشتر دراین رابطه مطالعه میکردم.کپی پیستم به نظرم یه دور باطل و مزخرف بود.به همین خاطر بعد از مطالعه ی چنتا منبع خوب برداشت هام و خلاصه ها و گاهیم سوالات احتمالیمو مینوشتم و به زبان ساده پست میکردم.خب انصافا هم بازدیدها خیلی بیشتر بود اون وقتا.کلا وبلاگ نویسی رونقش بیشتر بود.ولی به نظرم هنوزم بهترین جا برای "نوشتن"،ولو خیلی غیرحرفه ای،وبلاگه!اون وبلاگ رو کنار گذاشتم.چون باید مطالعه میکردم برای نوشتن مطالبش و خب وقتم برای این کار کمتر شده بود و تمرکزم به طورکامل به سمت کتابای درسی معطوف شده بود و حتی نیم ساعت هم برای کتاب غیر درسی دیگه وقت نمیذاشتم.چون کنکور جدی تر بهم نزدیک شده بود.ولی نتونستم بی وبلاگ سر کنم.تو همون سرویس مخوف بلاگفا وبلاگ دیگه ای زدم این دفعه با اسم"خانم گالوا"...تا وقتی که دیگه بلاگفا به فنا رفت....البته آخخخخراش باز با اسم خودم مینوشتم ولی خانم گالوا رو دوست داشتم چون به شخصیت آقایی به نام گالوا علاقه داشتم،فامیلش رو برداشتم:)حالا هم تصمیم دارم باز بشم گالوا :)

خانم گالوا

یادداشت شماره 13:

بعضی ها ظاهرا خعلی روشنفکرن و کلا همه چیزو ظاهرا فقط با تایید نهایی عقل سلیم میپذیرن!این روشنفکران مدافع حقوق بشر و آزادی بیان،که از دور که میان هی کلمه ی تناقض تناقض تو ذهن آدم تداعی میشه،اصولا نمیفهمن که توهین به کسی که برای گروه کثیری قابل احترام و مقدسه خودش یه نوع نقض حقوق بشره محضه!البته بشر داریم تا بشر!اعتقاد داریم تا اعتقاد

+!وقتی پیغمبر دینی به نام اسلام کاریکاتور میشه آزادی بیانه!اما وقتی......

البته، دلسوزی هم نیست....

خانم گالوا

برای من:

تمام انگیزه ی آدم منهدم میشه با نظریه پردازی ها واقع گرایانه!یه جوری که بعد ازاینکه انتخاب رشته کردم یکی میگه نرو دانشگاه!میگم چرا؟من که نتیجه گرفتم بعد از این مدت،نرم؟؟؟؟ میگه بشین رشته ی تجربی واسه پزشکی بخون و تلاش کن!!!!! انگار که مثلا اون روزی که من اومدم ریاضیو انتخاب کردم از سر بدبختی و ناچاری بوده یا مثلا از هیچی خبر نداشتم و تو رویاهام سیر میکردم که تا اینجا اومدم!

+تو رویاها زندگی نکنیم،رویاهامون رو زندگی کنیم(رویاپردازیم منطقیش خوبه البته!)

خانم گالوا

یادداشت شماره 12:

چقدر این یکشنبه-7شهریور طولانی و کشدار شده!

امروز فک کردم باید 8ام باشه!دیدم ای دل غافل!هنوز که 7امه!پس کی قراره تمام بشه؟؟احساس کردم دو سه روزه دارم:امروز،یکشنبه،7ام شهریور ماه رو میبینم!

خانم گالوا

یادداشت شماره 11:

امشب فهمیدم وقتی زن ها میخوان علایق کوچیکشون رو که هیچ خللی در زندگی دیگران ایجاد نمیکنه رو دنبال کنن برچسبی میخورن که مضمونش جالب نیست.در واقع اینطوری به نظر میاد که میخوان خودشونو نشون بدن یا خیلی کوچه بازاری و عامیانش اینکه رئیس بازی دربیارن!احمقانست،ولی هست!چون شاید همیشه کوتاه اومدن یا شایدم اینقدر همیشه علایقشون دم دست بوده که این جور مواقع عجیب به نظر میرسن!دم دستی که میگم منظورم خیلی ساده هست.علاقه به خرید و دورهمی های زنونه که بیشتر جنبه ی شوی لباسو وسیله و دکراسیون داره!

یه درد دیگه هم هست!اما دیگه نمیگم...چون همیشه انتقاد از زن ها ری اکشن های مضحکی به دنبال داره ولی هیچ تغییر مثبت و اصلاحی به دنبال نداره!به جز مواردی....کاش تو مدرسه هامون از زن هایی با روح های بزرگ،عزم و ارداه های قوی،که اتفاقا پاک و درست زندگی کردن و درآخر از موفق ترین های حوزه ی فعالیتشون شدن برامون بگن....بنویسن...

+جنسیت منم زنه،دوست دارم خیلی زن های موفق تری ببینم.زن های با روحیات زنانه اما قوی!در کنار حرف از زنانگی ها که لازمه ی وجودشونه،از روح های بزرگشونم بگن.حتما لازم نیست یه زن نوبل بگیره تا بزرگ باشه....فقط اینو بگم که هرکسی رو دیدم که انتقاد پذیرنبود و اونقدر خودشو گول زده بود که فکر میکرد غلطش و اشتباهش،درسته،درجا زد یا شایدم عقبگرد کرد.....

خانم گالوا

یادداشت شماره 10:

راست میگن بوی مداد و کتاب و دفتر بعد ازبوی دستپخت مامان در صدر بوهای خوب دنیاست!همیشه کتابامو که مدرسه بهم میداد یا بعدترش که ازکتابفروشی میخریدم،وقتی میرسیدم خونه،اولین کاری که میکردم بو کردن برگه های کتابام بود.اینقدر که بینیم اشباع میشد.همیشه هم همون روز اول کل کتاب ادبیات(زمان دبستان بخوانیم بود)رو میخوندم.یه نگاهی به سرفصلای ریاضی میکردم،قصه ی دبستان فرق داشت البته.چون همه ی کتابا شکل های رنگی داشتن،ولی دبیرستان و راهنمایی بیشتر بررسی سرفصلها ومطالب جذاب میشد.

امروز بچه های دبستانی رو دیدم که اومده بودن لباس مدرسه پرو کنن،بعضیاشونم کیف خریده بودن.تعجب کردم!تازه دوم شهریوره!زود نیست؟البته همیشه بچه ها شوق خرید وسایل مدرسه رو دارن،ولی بدیش اینه که خیلیاشون شوق درست درس خوندن رو ندارن.البته تقصیریم ندارن....خیلی از بچه ها هم هستن که نیروی محرکه لازم دارن.

ولی چیزی که مشخصه اینه که نظام آموزشی سالم و جذاب و کارآمدی نداریم.نظریه ی پرداز آموزشی نیستم،ولی در حد یه دانش آموز که12سال درس خونده تو این نظام آموزشی اینو درک کردم....

خانم گالوا

یادداشت شماره 9:

امروز دوم شهریوره.خداراشکر هوا داره بهتر میشه و یه کولر گازی میتونه به تنهایی جوابگو باشه!تیر و مرداد واقعا کابوسی بود در نوع خودش!امروز صبح به این فکر میکردم که تکنسین ها و کارگرها و مهندس ها و کلا عوامل شرکت نفت که الان چندیدن کیلومتر بیرون از شهرمشغولن حالشون چطوره؟! بیرون از شهر،تو یونیتای شرکت نفت،دمای هوا طبیعتا بالاتره.حتی حالا که ما اینجا حس میکنیم عصبانیت هوا داره آروم آروم فروکش میکنه!چند شب پیش با یکی از تکنسین های ارشدشون صحبت میکردم.انگار فقط علاقه به رشتشون و همون آرمان های 18-19سالگیشونه که سرپا نگهشون داشته! اونم فقط بعضیارو ! حقم دارن اگر بی انگیزه شدن!اینجا نشستن و از خدمت به وطن در هرشرایطی حرف زدن آسونه!باید حتما تو اون موقعیت و ظرایط باشیم تا بفهمیم!دو سال پیش از9صبح تا4بعداز ظهر در قالب یه گروه6نفره از طرف مدرسه و با مجوز ورود به بخش هایی کمتر کسی وارد میشه رفتیم خارج از شهر و سه تا ازیونیت ها رو دیدیم.شرایط کاری پراسترس!آلودگی های صوتی و هوایی! و ازهمه بدتر،تاسیسات قدیمی که من حس میکردم هر لحظه ممکنه از خستگی این همه کار طی این همه سال زیر این آفتاب داغ و گاهی سرمای خشک،منفجر بشن! کاش زمینه ها فراهم میبود...

 واقعا خسته نباشید...


خانم گالوا